ترس از خدا و دزد گنهكار

جولای 29, 2018
37 بازدید

در زمانهاى گذشته تاجرى با خانواده اش و مال التجاره اش سوار كشتى شدند، سفر دريا براى معامله و تجارت . وسط دريا طوفان شديد گرديد، تا بالا خره كشتى شكست . و تمام اهل كشتى از جمله تاجر و بچه هايش و مسافرها و اموالشان همه غرق شدند، تنها زن تاجر تكّه تخته اى […]

در زمانهاى گذشته تاجرى با خانواده اش و مال التجاره اش سوار كشتى شدند، سفر دريا براى معامله و تجارت . وسط دريا طوفان شديد گرديد، تا بالا خره كشتى شكست . و تمام اهل كشتى از جمله تاجر و بچه هايش و مسافرها و اموالشان همه غرق شدند، تنها زن تاجر تكّه تخته اى از تخته شكسته هاى كشتى بدستش رسيد، خودش را بآن چسباند، موج اين تخته را حركت داد تا رسيد به ساحل و به خشكى آمد، حالا چه بايد كرد. زني كه از غرق نجات يافته برهنه ، گرسنه ، هيچ چيز هم نيست ، بشرى بچشم نمى خورد و لكن گياه پيدا مى گردد، براى رفع گرسنگيش كه چند روز چيزى نخورده بود، علفى ، گياهى ، برگ درختى مى خورد. شب از ترس جانوران به درخت پناهنده گرديد و لابلاى شاخه هاى آن خوابيد.

فردا شد همينطور كه مى گشت دزدى كه در آن اطراف مى گشته از دور چشمش به زنى مى افتد كه در اينجا پيدا نمى شود وقتى رو به زن مى آيد زن هم كه لباس نداشته معلوم است كه وضع شخصى غريق چيست و خيلى هم جمال داشته است .

دزد جوان و بيابان و هيچ كسى هم نيست اين زن هم جوان است . دزد تا آمد معطلش نكرد اين زن بيچاره را بلند كرد و بزمين انداخت صداى ناله زن بلند شد ناله و لرزش اين لرزه و ارتعاشش جورى بود كه دزد را تكان داد.

ارتعاش اين زن و گريه و ناله اش چه جور بوده كه دزد را بيچاره كرد گفت : چه شده است لرزه ات براى چيست ؟ گفت : چرا نلرزم ، چرا نترسم ، هرگز چنين گناهى از من سر نزده است در حضور خدا، جلوى پروردگار، من از گناه مى ترسم . داخل بيابان هست ولى از حضور خدا شرم دارد اين كراهت گناهى كه در قلب اين زن بود لطف حق است از گناه مى لرزد گناه پيشش ‍ واقعا مكروه و بد است كَرِهَ اِلَيْكُمْ الْكُفْر وَ الْفُسُوق وَالْعُصْيان اصلش از گناه مى ترسد كارى بعذاب هم ندارد كه اگر بر فرض عذاب هم نباشد باز بدش مى آيد اين عطاى خداست عطاى خدا هم از روى حكمت است بيهوده بكسى داده نمى شود. تا آمادگى نداشته باشد.

به قدرى نور برهان ربّ در اين زن طلوع كرد كه دزد سرگردنه را رام كرد او را هم كشاند رو به خدا دزد را عوض كرد راستى خيلى عجيب است جوان باشد زن جميله هم باشد هيچ مانعى هم نباشد يكدفعه خودش را بگيرد اين غير عادى است گفت من بدبخت بايد بلرزم نه تو كه تقصيرى ندارى من بايد توى سرم بزنم من بايد بترسم سبب براى گناه تو مى شوم نه تو.

بالا خره حركت كرد بدون اينكه متعرّض زن گردد عذر خواهى هم كرد روبه آبادى آمد تا نزد عالم آنجا رود و بدست او توبه كند، توبه از گذشته هايش تصميم گرفت كه تمام گناهان ديگر را هم ترك كند. دزدى را رها كند خودش را اصلاح كند در راه يكنفر عابد باو رسيد اهل عبادت و تقوى هر دو همراه مى آمدند در اثناى راه آفتاب سوزان هر دو را بزحمت انداخت عابد رو كرد بدزد. گفت : بيا دعا كنيم ، خدا سايه اى براى ما بفرستد كه ما از آفتاب نسوزيم . دزد گفت : من آبروئى در خانه خدا ندارم من گناه كارم دعاى من بجائى نمى رسد.

قربان آن گناه كارى كه گناهش او را پيش خدا سربزير كند و اى از عبادتى كه مغرورش كند. خودش را صاحب حقى و شاءنى ببيند. اگر كسى خيال كند بواسطه عبادتيكه كرده بله من نوكر امام حسينم تا گفتم يا اللّه بايد بشود من سيدم من عالمم من جلسه دارم من مسئله گويم ، من خيرات كردم . و اى بعبادتى كه آدمى را مغرور كند و خودش را مستجاب الدعوه خيال كند.

عابد گفت : خوب من دعا مى كنم تو آمين بگو، عابد دستش را بلند كرد گفت خدايا امروز در اين بيابان آفتاب سوزان ما را ناراحت كرده سايه اى براى ما بفرست كه ما را از سوزش آفتاب نجات دهد.

دزد هم گفت : الهى آمين . ناگهان قطعه ابرى آشكار گرديد روى سر هر دو سايه بانى كرده هر دو شكر خدا كردند. مى رفتند رسيدند سر دو راهى كه مسيرشان فرق مى كرد و بايد از يكديگر جدا مى شدند. عابد يكطرف آن دزد هم طرف ديگر تا راهشان دو تا شد قطعه ابر بالاى سر دزد بحركت درآمد.

عابد باور نمى كرد عابد بخيال خودش ميگفت : بله ما مقدسيم ، ما مسئله دانيم ولى در خانه خدا حقيقت مى خواهد. عجز، خضوع ، ظاهرتان هم خوب باشد فايده ندرد. عمده قلب و حقيقت است عجز است كه آدمى خودش را طلبكار خدا نداند.

عابد وقتى ديد ابر همراه آن شخص رفت فهميد فعل خودش نبود هر چند دزد تواضع كرد گفت گنهكارم دعايم مستجاب نمى شود عابد خودش ‍ را انداخت جلو، و دعا كرد. بخيالش براى دعاى او بوده است بعد معلوم شد ببركت آمين گنهكارى بوده است كه توبه كرده رو بخدا آورده ، برگشت و گفت : ترا بخدا راستش را بگو تو كى هستى ؟ كه ابر براى تو آمد نه من .

گفت من دزد گنهكارى بيشتر نيستم گفت نمى شود تو كار ديگرى هم دارى حقيقتش را گفت : جريان زن و ترس از خدا و عزمش بتوبه و آن لرزش ‍ و….

هر كس با عجز رو بدرگاه خدا بيايد آبرو پيدا مى كند اگر گناهش او را بلرزاند و بترساند و كوچك شود.

برچسب‌ها:, ,