يك تفسيرى بيست جلدى است كه يك عالم بزرگ ايرانى در قرن هفتم آن را نوشته است، قبر صاحب اين تفسير در حرم عبدالعظيم تهران است، تفسير علمى و والاست به نام تفسير «ابوالفتوح رازى» ،؛در اين تفسير ابوالفتوح نقل مىكند: در محله ما جوانى بود اذان ظهر و غروب مسجد را مىگفت، در مأذنه […]
يك تفسيرى بيست جلدى است كه يك عالم بزرگ ايرانى در قرن هفتم آن را نوشته است، قبر صاحب اين تفسير در حرم عبدالعظيم تهران است، تفسير علمى و والاست به نام تفسير «ابوالفتوح رازى» ،؛در اين تفسير ابوالفتوح نقل مىكند:
در محله ما جوانى بود اذان ظهر و غروب مسجد را مىگفت، در مأذنه رفته بود تا بالاى مأذنه اذان بگويد، شيطان اين طورى انسان را گول مىزند، يك دور اطراف را نگاه كن ببين چه خبر است، شروع كرد خانهها را از بالاى مأذنه نگاه كردن، چشمش به يك دختر هفده، هجده سال افتاد، به قول حافظ دل و دين را باخت، سريع اذان را گفت و آمد پايين و نماز جماعت نيامد، رفت در آن خانه را زد، پدر دختر آمد دم در، گفت: جوانم وضعم هم بد نيست، مىخواهم ازدواج كنم آيا دخترتان را به من مىدهيد. پدر دختر گفت: بيا داخل، يك ساعتى با هم صحبت كردند، پدر دختر گفت: پسر جان مذهب ما، آشورى است، شما مسلمان هستيد. ما نمىتوانيم دختر به مسلمان بدهيم، اگر آشورى مىشوى دختر به تو مىدهيم، گفت: مىشوم.
افتادن در دام دنيا راحت است، ولى با سلامت بيرون آمدن مشكل است، گفت: شما يك دو ماه بايد با ما رفت و آمد كنى، بايد مشروب بخورى، قمار بازى كنى، در زن و مرد ما كه در سر سفره عروسى مختلط مىنشينيم، بايد بيايى و بروى ما را مطمئن كنى، دختر به تو بدهيم، آشورى شد و روز عقد شد، جلسه مردانه طبقه بالا، جلسه زنانه طبقه پايين، به جوان گفتند: روحانى مكتب ما دختر را عقد كرد شما مىتوانى از طبقه بالا بروى طبقه پايين، از هول عشق دختر آمد بيايد پايين يكه خورد، از همان بالا افتاد پايين، جمجمه باز شد و مرد.
نظرات