جنگ احد بههم ریخته بود؛ ۳۵ نفر بهخاطر پول خیانت کردند! پیغمبر(ص) به پنجاه نفر دستور داده بودند که در درهٔ کوه احد بمانند و مراقبت کنند؛ حضرت به آنها گفته بودند چه ما پیروز شویم و چه شکست بخوریم، این جاده را خالی نکنید. جنگ در ابتدا پیروز شد. اینهایی که در دره بودند، مشرف به میدان بودند و دیدند مسلمانها دشمن را شکست دادند، دارند غنیمت جمع میکنند؛ با خودشان گفتند دیر میشود، چیزی گیر ما نمیآید!
چه آدمهای ضعیف و بدبختی! شما به میدان جنگ آمدهاید و تکلیفتان از طرف پیغمبر(ص)، بستن این دره بوده؛ یعنی بعد از پیروزی و غنیمت، پیغمبر(ص) هیچچیزی به شما نمیداد؟! بی انصافها! آدم باید اینطوری در حق پیغمبر(ص) گمان ببرد؛ آنهم پیغمبری که شبها گرسنه میخوابید تا دیگران سیر بخوابند؟!
پانصد نفر از دشمنان پشت این دره آماده بودند که اگر لشکر ابوسفیان دچار شکست شدند، برای کمک بیایند. وقتی دیدند مسلمانها دارند پیروز میشوند ۳۵ نفر از این پولکیها هم دره را خالی کردند و رفتند، از پشتسر ریختند و این پانزدهتا را قطعهقطعه کردند. بعد به لشکر اسلام حمله کردند و هفتاد نفر شهید شدند، لشکر شکست خورد، نود زخم به بدن امیرالمؤمنین(ع) خورد، دندان و پیشانی پیغمبر(ص) شکست. خبر جبهه هم چون فاصله کم بود، تندتند به مدینه میرسید. یک مرد شجاعِ قوی به نام «قزمان» بود که قوموخویشهایش در لشکر اسلام بودند. وقتی شنید که لشکر در حال شکستخوردن است، سوار بر مرکب و اسلحه به دست، وارد میدان شد و عدهای را کشت. امیرالمؤمنین(ع) و چند نفر دیگر هم حملات جانانهای به دشمن کردند و دشمن دوباره شکست خورد، همهٔ اثاثهایش را گذاشت و فرار کرد.
قزمان هم در این حملات یک تیر سنگین خورد، سریع به مدینه آمد. خون از بدنش رفت، بیطاقت و ضعیف شد. وقتی مسلمانها به مدینه برگشتند، دوسه نفر شنیدند که قزمان تیر خورده و گفتند به عیادتش برویم؛ او چه کمک و خدمت بزرگی به ما کرد و گوشهای از زمینهٔ شکست دشمن را فراهم کرد.
کنار رختخوابش آمدند و گفتند: خوشبهحالت! به پیغمبر(ص)، اسلام و ارتش اسلام کمک کردهای. گفت: هیچ هم خوشبهحالم نیست. من نه بهخاطر پیغمبر آمدم، نه بهخاطر دین و نه بهخاطر شما؛ چندتا قوموخویش در لشکر داشتم، وقتی شنیدم دارید شکست میخورید، برای کمک آمدم که آنها کشته نشوند. من نه خدای پیغمبر، نه خودش و نه دینش را را قبول دارم. بعد هم از شدت درد نیمخیز شد و این تیر را بیرون کشید، خون فواره زد، افتاد و مُرد. اصحاب به پیغمبر(ص) گفتند: با این کمک سنگینی که به ما داد، جای او کجاست؟ حضرت فرمودند: جهنم!
خدا از زمان آدم(ع) با بندگانش قرارداد کرده که اگر خداباور و قیامتباور هستید، کارهایتان را قبول میکنم؛ اما اگر من و قیامت را باور ندارید، برای چه کسی کار کردهاید؟ پولت را برای ساخت درمانگاه دادهای، به عشق چه کسی دادهای؟ خدا و معاد که در زندگیات نیست، این درمانگاه، بیمارستان، کارخانه، برق و آب را با چه هدفی برای مردم آماده کردهای؟ میگوید: بهعنوان کمک به مردم. درخت کمک به مردم وقتی بار میدهد که این کمک به خدا و قیامت وصل باشد؛ اگر اتصال به خدا و قیامت نداشته باشد، این کمک کمترین ارزشی ندارد.